نویسنده: زهرا کاکاوند (1)




 
 

مقدمه

اسماعیلیان، همچون شیعیان امامی، امامت را به نص میدانستند، اما درباره ی سلسله ی امامان پس از امام صادق (علیه السلام)، با دیگر پیروان آن امام دچار اختلاف گشتند. این فرقه نام خود را از اسماعیل فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) گرفته است. در حال حاضر، اسماعیلیان که عمدتاً به شاخه نزاری این فرقه تعلق دارند، در بیش از 25 کشور در قاره های آسیا، آفریقا و امریکا پراکنده اند.
تحولات نهضت اسماعیلی- نزاری مرحله یی معروف به دوره ی الموت است که از حدود سال 483 هـ ق/1090 م. که تا سال تأسیس دولت اسماعیلی نزاری ایران و شام است،آغاز شده تا سقوط این دولت در سال 654 هـ ق /1256 م. ادامه یافت. در دوره ی 171 ساله ی الموت، اسماعیلیان نزاری توانستند با رهبریهای اولیه ی حسن صباح، دولت مستقل خود را که دیگر هیچگونه ارتباطی با قاهره و حکومت فاطمی و دولت مستعلویه نداشت، بنیانگذاری کنند و در نواحی مختلف، بخصوص ایران، عراق و شام بسط دهند. در زمینه ی فکری و نظام نظری، نزاریان کمتر از مستعلویان ادامه دهنده ی سنن و تفکر اسماعیلیان فاطمی بودند، در طی مشاجراتی که بر سر جانشینی المستنصر در 487 هـ . ق درگرفت، حسن صباح و اسماعیلیان ایران که چندی پیشتر قیام ضد سلجوقی خود را آغاز کرده بودند، قائل به حقانیت نزار بر امامت شدند و در برابر فاطمیان که قائل به حقانیت مستعلویه بر امامت بودند ایستادند، بطوری که از ابتدا مسلمانان غیراسماعیلی نهضت آنها را «دعوت جدید» میخواندند و آن را متمایز از «دعوت قدیم»، یعنی دعوت اسماعیلیان فاطمی میدانستند. در طی این دوره که 106 سال به طول انجامید نزاریان تحت رهبری اولیه مرد سختگیر و قدرتمندی چون حسن صباح موفق شدند برای خود در دل محیطی سنی مسلک، دولتی مستقل بوجود آورند. قزوین بعنوان مهمترین همسایه دولت اسماعیلیانِ الموت حائز اهمیت است و از دریچه ی نحوه ی تأثیرگذاری آنان در ذهنیت مغولان بدان نگریسته شده و سپس روابط اسماعیلیان و مغولان و گشتی در مبانی عقیدتی اسماعیلیه از اهّم موضوعات پرداخته شده بدان است.

واژه ی الموت

الموت در لغت بر وزن جبروت (2) آمده است و آن نام قلعه یی مشهور است که بین قزوین و گیلان واقع شده است. بسبب ارتفاعی که دارد به آن آله موت، یعنی آشیان عقاب گفته اند و در لغت اله را بمعنای عقاب و آموت را آشیان آورده اند و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند، این قلعه را بدین نام خوانده اند. «آموت، بر وزن لاهوت آشیان جانوران شکاری همچون باز، شاهین، چرغ و امثال آن است.» ابن اثیر میگوید: «معناه بلسان الدیلم تعلیم العقاب». (3) آموت در زبان دیلمی بظاهر مخفف آموخت است و چون عقاب روش پریدن را در این کوه به بچه های خود می آموخته است، از اینرو آنجا را آله آموت خوانده اند.
نقل است در زمان سلطان ملکشاه این قلعه را حسن صباح گرفت و مدتها در تصرف ملاحده بود، صاحب حبیب السیر و صاحب تاریخ گزیده سال صعود حسن صباح به دژ الموت را سال 483 هـ . ق و صاحب روضة الصفا سال 495 هـ . ق ذکر کرده اند. برخی از دانشمندان معاصر آله اموت را با دو الف ممدوده میخوانند و هر یک از الفهای ممدود را عدد دو حساب میکنند و با این حساب، سال صعود حسن را 485 هـ . ق میدانند، ولی بیشتر مورخین سال 483 هـ . ق را درست دانسته و تاریخ صعود آن نیز به حساب جمل، الموت است از اینکه با حروف الموت مطابق درآمده است آن را از نوادر اتفاقات بشمار آورده اند. (4)
الموت ناحیه یی کوهستانی است با کوههای بلند و ارتفاعات عظیم که در سراسر کوه دره های عمیق، تنگ و ژرفی بوجود آورده است که هم زیبا و هم هولناک و سهمگین است. هوای این ناحیه در عین پاکی و سالم بودن یکنواخت نیست در قسمت شمالی و شرقی که همسایه تنکابن است، هوا مرطوب و بیشتر پوشیده از ابرومه است، پایین دره ها در کنار رودخانه ها هوا گرم و زمستانها سرد و سخت است. اغلب در نتیجه ی بارندگی مداوم راهها مسدود و ارتباط الموت با نقاط مجاور قطع است. (5)
مرکز عمده ی اسماعیلیه کوههای ولایت طالقان و رودبار الموت بود و در این حدود، قریب پنجاه قلعه مستحکم وجود داشت که اسماعیلیه آنها را به تصرف خود درآورده بودند مشهورترین آنها سه قلعه بود: الموت، میمون دز و لنبسر (لمسر)؛ الموت بمنزله ی پایتخت و دارالملک اسماعیلیان ایران بحساب می آمد. غیر از رودبار الموت، اسماعیلیان در ولایت قومس، سمنان، دامغان و قهستان نیز قلاع استوار متعدد داشتند. (6) اداره ی این قلاع که به 150 قلعه میرسید، با یک حاکم بود که او را محتشم میگفتند. محتشمان در مدت حکومت و محتشمی، خانواده و تعلقات با خود نداشتند و این ترتیب گویا برای آن بوده که همه ی وقت برای دفاع و فرار حاضر باشند و به چیزی و کسی دلبستگی پیدا نکنند. (7) بهمین قاعده زمانی که محاصره ی الموت روی داد حسن زن و دو دختر خود را به گرد کوه فرستاد و به رئیس مظفر نوشت: «چون برای دعوت، این زنان دوک میریسند بمزد آن نیاز زندگیشان را بده» (8) از آن موقع بزرگان فرقه در زمان ریاست نزد خویش زن نداشتند.
رودبار الموت محل عمده ی اجتماع اسماعیلیان بود و تا شهر قزوین 110 کیلومتر بیشتر فاصله ندارد و همچنین مردم قزوین به سنن، معتقد و در عقیده ی خود نیز راسخ و متعصب بودند، اغلب بین اسماعیلیه و اهالی قزوین نزاع و جدال درمیگرفت و میان ایشان و فداییان اسماعیلی پیوسته جنگ بود.

حسن صباح مؤسس نزاریه ایران

نام کامل حسن صباح «حسن بن علی بن محمدبن جعفر بن الحسین بن محمد بن صباح حمیری» و مذهبش شیعه دوازده امامی بود. نوشته اند (9) که وی برای ظاهرِ شریعت، باطنی قائل بود و در احکام قرآن تأویل میکرد و معتقد بود، اگر کسی بر باطن شریعت دست یابد، اگر در اجزاء ظواهر خللی رخ دهد، مشکلی پیش نمی آید و معرفت ربوبیت به وجود امام معصوم منوط است و مجرد عقل در هدایت کافی است. او بمرور زمان دعوتش را آشکار نمود و شروع به خونریزی و فتنه انگیزی کرد تا سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی تصمیم بر نابودی وی گرفتند و قزل سارغ را مأمور این کار کردند ولی پیش از تسخیر قلعه خبر مرگ او رسید و لشگر متفرق شد.
فتح الموت در کمال دقت طرح ریزی شد. حسن از دامغان داعیانی به آبادیهای اطراف الموت فرستاد. او گروهی را بهمراه علوی مهدی صاحب قلعه به الموت دعوت کرد، وی نیز بظاهر قبول کرد، بعد از آن هر کس را که آن دعوت را قبول کرده بود به حیلت و سیاست به بیرون دژ فرستاد و در دژ را بست و گفت که این دژ، دژ سلطان است. وقتی اسماعیلیان باز به قلعه برگشتند دیگر با سخن علوی پایین نیامدند و از قلعه بیرون نرفتند. (10) حسن هنگامی که الموت بدست یارانش افتاد، قزوین را ترک کرد و به نواحی نزدیک الموت رفت و مدتی بطور پنهانی در آنجا بسر برد. پس از آن در سال 483 هـ . ق پنهانی وی را به قلعه بردند، مدتی مخفیانه در آنجا بسر برد، اما سرانجام هویت او فاش شد و علوی صاحب قلعه متوجه شد چه اتفاقی افتاده است، اما اختیاری نداشته و کاری از پیش نمیبرد. حسن به وی اجازه داد تا قلعه را ترک کند و بنا بر روایت مورخین ایرانی حواله سه هزار دینار بهای قلعه به او داد. در برخی کتب در مورد نحوه ی پرداخت این مبلغ آمده که حسن برای رئیس مظفر که حکومت دامغان و توابع گرد کوه را داشت نامه نوشت و او دعوت حسن را به دل و جان پذیرفت و مبلغ سه هزار دینار سرخ را به علوی مهدی داد. (11)
هنگامی که میان برکیارق و پسران سلطان ملکشاه دشمنی افتاد، رئیس مظفر دعوت حسن صباح را قبول کرد و به علوی مهدی صاحب قلعه الموت ندا داد به این عبارت که رئیس مظفر سه هزار دینار بهای الموت را داد و وی قلعه گرد کوه را از برکیارق گرفت و به حسن صباح تحویل داد و نه سال در متابعت حسن صباح بسر برد و کار حسن بخاطر او رونق یافت و از اتباع خود، کیا بزرگ امید را با لشگری از ملاحده فرستاد تا قلعه ی لمسر در رودبار الموت را که اهل آن دعوت را قبول نمیکردند، تسخیر کند و پس از آن بزرگ امید بیست سال در آن حاکم شد.

خداوندان الموت

تاریخ اسماعیلیه نزاری در الموت را بر اساس حکومت خداوندان آن و نیز آرمانها و سیاستهای آنان نسبت به جهان خارج، میتوان به سه مرحله ی عمده تقسیم کرد؛ در مرحله ی نخستین که از تأسیس دولت نزاری در سال 483 هـ . ق تا پایان حکومت دومین جانشین حسن صباح سال 557 هـ . ق را در برمیگیرد، نزاریان توانستند پس از شکست قیام اولیه شان علیه سلجوقیان دولت مستقل خود را تشکیل دهند و پایه های آن را محکم سازند. در مرحله دوم (557-607 هـ . ق) که همزمان با حکمرانی چهارمین و پنجمین خداوندان الموت بود آنها ادعای امامت نزاریان را میکردند. در مرحله سوم جامعه نزاری بصورت نمادین به عرصه واپسین سالها (654-607 هـ .ق) که مقارن حکومت سه خداوند آخرین الموت است؛ نزاریان در همان حال که در نگرانی بودند و آرمان خویش در باب قیامت را حفظ کرده بودند، کوشیدند تا از نو، به دنیای سنی پیرامونشان تقرب جویند و آرزوهای سیاسی خود را مجدانه جامه عمل بپوشانند. این کوششها هر آیینه با یورش مغولان که دولت نزاریان ایران را برافکند، به پایان رسید. (12)
حسن صباح که بنیاد حکومتش را بر زهد قرار داد و در مدت حکومتش بسیار متعصبانه برخورد نمود، پس از 35 سال حکومت در سال 528 هـ .ق وفات یافت.
پس از او بزرگ امید در ترویج روش حسن صباح کوشش فراوان کرد و در زمان او فداییان فرصت پیدا کرده و المسترشد را در سال 529 هـ . ق کارد زدند. در زمان وی سکه هایی ضرب شده که بدست ما رسیده است، این سکه ها که بنام نزار ضرب شده از نام اخلاف و اسلام او نیز اثری نیست، مربوط به سالهای (548/542 هـ .ق) تا (555/551 هـ .ق) میباشند. (13) این شاید نشان یکرنگی و زهد و ایمان بیش از اندازه و پایبندی به عقاید اسماعیلی آنان بوده است و اینکه حکومت را از آن خود نمیدانستند و امام خود را همواره مقدم میدانستند.
پس از او محمدبن بزرگ امید بر جای پدر نشست و در سال 577 هـ . ق از دنیا رفت و در زمان او راشد و سلطان مسعود سلجوقی به قتل رسیدند.
پس از محمد بن بزرگ امید، حسن بن محمد بن بزرگ امید که گفتار پیشینیان خود را با نکات حکمای یونان و تصوف آمیخت و طرحی نو پیاده کرد بر جای وی نشست و در سال 561 هـ . ق در لمسر وی را کارد زدند. او مدت 46 سال در قهستان به حکومت مشغول بود و در سال 607 هـ . ق دیده از جهان فروبست.
بعد از حسن بن محمد، جلال الدین حسن که او را نو مسلمان میگفتند، طریقه ی پیشینیان را منکر شد و مکتوبی نوشت و به قضات قزوین داد.
علاء الدین طریق پدر را رها کرد و به کیش ملاحده روی آورد، رکن الدین خورشاه آخرین شیخ اسماعیلیه با قتل پدرش به قدرت رسید و با آنکه در رأس حکومت بود ولی با حمله ی مغول به ورطه ی نابودی کشیده شد. (14)

اوضاع قزوین در این زمان

درباره ی وضعیت مردم قزوین در این اعصار، محمد بن علی بن طباطبا معروف به ابن الطقطقی مؤلف کتاب معروف الفخری میگوید:
مَلک امام الدین یحیی بن افتخاری برای من نقل کرد که چون در قزوین بودیم شبها جمیع اموال خود را از اثاثیه و قماش و بار در سردابهایی که در خانه داشتیم پنهان میکردیم و از ترس دستبرد ملاحده چیزی بر روی زمین آشکار نمیگذاشتیم و چون صبح میشد، آنها را بیرون می آوردیم و شب دیگر عین این عمل را تکرار میکردیم کار مردم قزوین تا مدتها برداشتن کارد و اسلحه با خود بود و کار ملاحده دستبرد و آزار تا آنکه قاضی قزوین شمس الدین، به خدمت قاآن رفت و برای تخریب قلاع ایشان قشون آورد. (15)
همچنین روایت کرده اند که همه ی مردم و ساکنان شهر قزوین و اهل بازار، با سلاح در دکان و محل کسب خود آماده جنگ بودند، تا زمانی که موقع حمله چنگیزخان فرا رسید. استیلای لشگر مغول بر عراق و جبال در حال گسترش بود و قاضی شمس الدین [احمد کافی] (16) قزوینی که پیشوای صدیق و عالم فرزانه بود چند بار از قزوین به جانب ختا سفر نموده و رنج دوری از وطن را تحمل کرد. او در هنگام پادشاهی منگوخان، بار دیگر پیش او رفت و اوضاع وخیم و فادی که ملاحده در سرزمین اسلام ایجاد کرده بودند را بتفصیل بیان کرد و از او طلب کمک نمود. راویان چنین تقریر کردند که او در حضور منگوخان از روی اراده و ایمان سخنان درشتی بر زبان آورد و از ضعف مدیریت و عدم توانایی پادشاهی او سخن گفت، چنانچه غضب و تکبر حاکمیت، برمنگوخان چیره گشت و پرسید قاضی در مملک ما چه ضعفی مشاهده کرده است که این چنین کلمات درشت به زبان می آورد؟ قاضی شمس الدین گفت؛ ناتوانایی بزرگتر از این چه میتواند باشد که مردم ملاحده چند قلعه را پناه خود ساخته اند و دین آنها با دین ترسایی و مسلمانی و مغولی منافات دارد. آنها بوسیله ی مال و هدایای نفیس شما را فریب میدهند و منتظرند که اگر یاران و همدستان شما مقداری ضعیف شوند، از میان کوهها و قلعه ها بر علیه شما قیام کنند و باقیماندگان اهل اسلام را از بین برده و از مسلمانی نشانی نگذارند. این سخن باعث شد منگوخان بر قلع و قمع اسماعیلیان قهستان و الموت ترغیب شود. (17)

روابط بین اسماعیلیان و مغولان

پس از سقوط سلطنت خوارزمشاهیان، اقبال نزاریان ایران نیز واژگون شد، زیرا اینک آنها مجبور بودند که مستقیماً با مغولان مقابله کنند. در سال 644 هـ ق علاء الدین محمد سفیرانی بمناسبت بر تخت نشستن گیوک، خان بزرگ مغول، به مغولستان فرستاد تا پیام وی را برای صلح و آشتی بسمع خان برسانند. اما گیوک چون بر آن بود که همه سرزمینهایی را که در ایران هنوز بدست مغولان نیفتاده بود فتح کند بصلح رغبتی نشان نداد و سفیران نزاری را با خفت و خواری بازگردانید. از این تاریخ ببعد، روابط مغولان و نزاریان بنحو غیرقابل التیامی تیره گشت. گیوک آنقدر زنده نماند تا نقشه هایی را که برای فتح ایران کشیده بود اجرا کند ولی این کار را جانشین او منگوقاآن (649- 658 هـ ق) دنبال کرد، هنگامی که منگوقاآن بر آن شد که فتوحات مغولان را در غرب آسیا تکمیل کند، اولویت را به انهدام دولت اسماعیلیان نزاری و خلافت عباسیان داد وی برادر کوچکتر خود، هلاکو را که 36 سال داشت، نامزد این مأموریت مهم نمود. (18)
بنابراین منگوقاآن به فکر افتاد که لشگری بزرگ به ایران روانه کند، تا از یکطرف اسماعیلیه را از بین ببرد و از طرف دیگر خلیفه بغداد را از میان بردارد و راه تسخیر ممالک مصر و شام را باز کند. منگوقاآن بعد از شور و مشورت با سران مغول برادر کوچکتر خود، هلاکو را با 120 هزار سپاهی زبده و جمعی از شاهزادگان و امرای بزرگ تاتار به طرف ایران روانه نمود تا از کنار رود جیحون تا اقصی بلاد مصر را تحت امر مغول در بیاورند. هلاکو در سال 651 هـ . ق (19) از اردوی منگوقاآن به طرف جیحون سرازیر شد و گروهی از «استادن نفط انداز و چرخ انداز» (20) سرزمین ختا را با مقداری عراده جنگی و منجنیق با خود همراه کرد و چون خودش شتاب زیادی در حرکت نداشت، یکی از امرای عیسوی اردوی خویش بنام کیتوبوقا را با دوازده هزار نفر پیشاپیش روانه حدود قهستان ورودبار کرد و خود در تاریخ 653 هـ . ق به سمرقند رسید.
کیتوبوقا در سال 654 هـ . ق به قهستان آمد و به تاخت و تاز و خراب کردن قلاع اسماعیلیه پرداخت، پادشاه در سال 654 هـ . ق از «بیسکه دز» (21) روان شد در ابتدای امر دستور داد تا همکیشان اسماعیلیان را که در جمال آباد قزوین سکنی داشتند، مخفیانه به هلاکت رساندند و از آن زمان ببعد، در قزوین مَثلی شد که هر کس را بکشند، گویند به جمال آباد فرستادند و سپس برای تسخیر قلاع رودبار و طارم شتافت. (22)
ریاست و پادشاهی اسماعیلیه در این زمان در دست علاء الدین محمد بود (618-563 هـ .ق) که شایستگی و دانایی لازمه ملکداری را نداشت و بیشتر ایام را به فسق و مستی میگذارنید، پسر او رکن الدین خورشاه که چندان از رفتار پدر خرسند نبود تصمیم بقتل او گرفت. علاء الدین را یکی از حاجبان او در حالی که وی مست خفته بود، بقتل رساند پس از او رکن الدین بجای پدر نشست و پیشوای کل ملاحده ایران و شام شد اما حکومت او فقط یکسال طول کشید خورشاه جوان پس از رسیدن هلاکو بخراسان در سال 654 هـ .ق وارد یک رشته مذاکرات پیچیده و طولانی و سرانجام بیثمر، با مغولان شد. بوی الزام شد که باید شخصاً تسلیم شود و دژها و قلعه های خود را نیز تسلیم کند و حال آنکه امام نزاری، همچنان با مهارت کار را بتعویق می افکند و بدنبال راه چاره یی میگشت. حقیقت آن است که گزارش مأخذ ما در این خصوص مبهم و دو پهلو است وی میان تسلیم و مقاومت مردد بود و بنظر میرسد متمایل بیک نوع مصالحه و سازش بود شاید بدان امید که بتواند، دست کم، قلاع عمده ی نزاری را از خشم مغولان برهاند. (23)
هلاکو در اواخر سال 643 هـ . ق از جیحون گذشت و از راه بلخ و خاف به خراسان آمد، کیتوبوقا نزد هلاکو رفت و احوال قلاع اسماعیلیه و خورشاه را به عرض او رساند. هلاکو تصمیم گرفت، شخصاً بقیه آشیانه های فدائیان را تسخیر کند و با مطیع کردن خورشاه بساط آن جماعت را برچیند، به این ترتیب از طرف خرقان و بسطام حرکت کرد و از بسطام دو نماینده پیش خورشاه فرستاد. او را دعوت به تسلیم کرد و از هیبت و شوکت خود ترسانید، خورشاه به صلاحدید خواجه نصیرالدین طوسی که در این موقع در میمون دز بود، حاضر بقبول اطاعت شد و برادر خود را با نماینده یی بخدمت هلاکو فرستاد. هلاکو مقدم نمایندگان را گرامی داشت و به خورشاه پیغام داد که اگر حقیقتاً حاضر به تسلیم است، قلعه ها را خراب کند و خودش را نزد هلاکو برساند، خورشاه هم فرمان داد تا قسمتی از دیوارهای قلاع لمسر و میمون دز را خراب کردند و برای آمدن پیش هلاکو یکسال مهلت خواست و چون هلاکو دریافت، خورشاه قصد تسلیم شدن ندارد از راههای مختلف لشگر را حرکت داد. هلاکو در سال 654 هـ .ق بر معبرهای سخت رودبار و طالقان مستولی شده و قلعه ی میمون دز را محاصره کرد، ولی بزودی فهمید که تسخیر این قلعه مستحکم کار آسانی نیست. او بار دیگر خورشاه را به اطاعت فراخواند و وقتی خورشاه دید امکان مقاومت نیست و محصورین میمون دز هم بیش از این حاضر به مقاومت و ایستادگی نیستند، برادر خود را با خواجه نصیرالدین طوسی و پسران رئیس الدوله همدانی، طبیب و موفق الدوله نزد هلاکو فرستاد و خود نیز در تاریخ اول سال 654 هـ .ق از قلعه پایین آمده و در حضور هلاکو زمین خدمت را بوسید و دوره ی اقتدار 177 ساله اسماعیلیه به پایان رسید.
هلاکو قلاع عمده ی اسماعیلیه را که مرکز اجتماع ذخایر و نفایس اشیاء انسان بود غارت کرد و گنجینه و آلات و ادوات گرانبهای آنها را بین قشون خود تقسیم نمود، مغولها به آشیانه اصلی حسن صباح و پیروان او در الموت وارد شدند و آلات جنگی و منجنیقها را شکستند و اموال و خزائن ایشان را بتاراج بردند بخصوص بکتابخانه بسیار نفیسی که اسماعیلیان در طی سالهای متمادی در الموت تأسیس کرده بودند و آوازه اشتهار و اهمیت آن در عالم پیچیده بود دست یافتند و هلاکو امر به ویرانی آن داد. همانطوری که در تاریخ وصاف نیز آمده است (24)، عطاملک جوینی که قدیمترین مورخ زمان یورشهای مغول است، از جوانی بخدمت مغولان درآمد و بعدها با رسیدن هلاکو در اوایل سال 654 هـ .ق به خراسان به دربار مغول پیوست و با فاتح مغول در لشگرکشی او علیه نزاریان همراه شد. وقتی مغولان، الموت و دیگر قلاع نزاری را در دیلم اندکی دیرتر در سال 654 هـ .ق در حصار گرفتند، جوینی با آنها بود او در مذاکرات مصالحه میان هلاکو و رکن الدین خورشاه شرکت داشته و شرایط تسلیم آخرین فرمانروای نزاری را تنظیم کرد و فتح نامه یی نوشت که در آن الموت را با اجازه هلاکو بازرسی کرده و کتابهای منتخب بسیاری را برگزید و بقیه را که متضمن بدعتها و عقاید ناصواب اسماعیلیه بود طعمه حریق ساخت. (25) آنچه او از کتابهای نفیس در کتابخانه اسماعیلیان یافت، قرآنهای نفیس و ابزار ستاره شناسی بود. (26) یکی دیگر از نفایس، تألیفی از اسماعیلیه در مورد تاریخ احوال حسن صباح و جانشینان او بنام سرگذشت سیدنا بود و دیگری تاریخ جیل و دیلم، تصنیف فخرالدوله دیلم که عطاملک جوینی آن را از نابود شدن نجات داد خلاصه این کتاب در جلد سوم جهانگشای جوینی گنجانده شده است (27)، در جامع التواریخ رشیدالدین میبدی نیز به این موضوع بطور مفصل اشاره شده است. (28) نقش خواجه نصیرالدین طوسی نیز در این دوره قابل توجه است اختلاف نظر وی و حسن صباح از زمان وزارت وی بر سر حساب ممالک چنانچه در تاریخ گزیده مشروح آن آمده (29) و نیز فعالیتهای وی در برانداختن دستگاه اسماعیلیه در زمان ایجاد اختلاف بین علاء الدوله و پسرش رکن الدین آغاز میشود. این نقش فعال تا فرجام کار ادامه مییابد، چه بسا خواجه در دامن زدن به اختلاف بیتأثیر نبوده و او با روشن بینی و فراست دریافته بود که اگر علاء الدوله عمری دراز مییافت، شاید میتوانست مانع آنچه پیش آمده باشد. (30) براه انداختن تشکیلات تروریستی نیز یکی از دلایل برافتاد اسماعیلیان است، حسن صباح به «بوطاهر ارانی» (31) فرمان داد تا در سال 485 هـ .ق نظام الملک را که خاتم وزیران بود در مرو کارد زد. پس از مدتی پسران او احمد و فخرالملک را نیز در بغداد و نیشابور کارد زدند و این سنت رواج یافت و امن و امان از میان مسلمانان رخت بربست.
رکن الدین خورشاه چند روزی در اردوی هلاکو ماند و از طرف او بهم صحبتی با یکی از شاهزاده خانمهای مغولی سرفراز گردید و بعد از آن به درخواست خود نزد منگوقاآن رفت (32) ولی منگو او را بخدمت نپذیرفت و چون مردم گرد کوه هنوز کاملاً تسلیم نشده بودند، او را بازگردانید، آن قلعه را کاملاً به اختیار هلاکو درآورد. خورشاه به ایران بازگشت و در کنار جیحون بدست همراهان مغولی خود بقتل رسید.
هلاکو دو پسر خورشاه و خواهران و برادران و کسان او را بین ابهر و قزوین کشت و دستور داد که در هر جا از ایشان بر کسی دست یابند، بکشند، حکمران مغولی خراسان اسماعیلیه قهستان را ببهانه سرشماری احضار کرد و در یک نوبت دوازده هزار نفرِ آنها را کشت. (33) با تمام این تفاسیر فدائیان اسماعیلی تا مدتها بعد در نقاط مختلف ایران و شام باقی ماندند، عاقبت مغولها در سال 678 هـ .ق آشیانه های مهم آنها را در حدود شام و لبنان خراب کرده و فتنه ملاحده برای همیشه خاموش ماند.
سرکوبی اسماعیلیه و برانداختن آنان در واقع یکی از جلوه های هدف اولیه بشمار میرود. روشن است که وجود قدرتی مستقل، مانند قدرت پیروان الموت بعنوان عاملی مخل در امر حکومت و قدرت مطلقه امپراتوری مغول، نمیتوانست برای فرمانروایان آن قوم تحمل پذیر باشد، طبیعی بود که پس از مدتها حکمفرمایی بر جبال ایران میبایست، طومار قدرت این طایفه درهم پیچیده شود. از طرف دیگر کینه تسکنی ناپذیر مردم مسلمان و علمای اسلام نسبت به این طایفه و نفوذی که علما و بزرگان مسلمین مستقیم و غیرمستقیم در دستگاه مغول داشتند، باعث شد که نظرخان بزرگ متوجه قلع ریشه آنان گردد، تا مردم بلاد و قصاب و قراء ایران از تاخت و تاز فدائیان و وحشتی که یک قرن و نیم در دلها انداخته بود بیاسایند و بالاتر از همه با این اقدام آتش کینه و عناد مسلمین نسبت بمغول فرونشیند و مسلمین مغلوب خود را مدیون یاری و مساعدت فاتحان جدید نمایند. (34) بنابراین، توجه دربارِ خان بزرگ به قلع ریشه اسماعیلیه جنبه ی سرکوبی و تصفیه داشت و ضمناً اقدامی در مسیر کشورداری و جلب قلوب مسلمانان و علما و بزرگان اسلام محسوب میشد و میتوان آن را از مقاصد و هدفهای بزرگ دربار قراقروم بشمار آورد، بایستی متذکر شد که اگر در تواریخ بعد از مغول سرکوبی اسماعیلیه و تصفیه ممالک متصرفی را از فدائیان ملاحده با آب و تاب جلوه داده اند، ریشه ی آن را باید در سابقه حیرت انگیز قدرت و شجاعت فدائیان و ترس و خوفی که در دل مسلمین انداخته بودند و نفرت و عداوت مردم نسبت به این جماعت جستجو کرد، نه در اهمیت واقعی اسماعیلیه.

مذهب

نهضت نزاری از همان آغاز با تحولات عقیدتی همراه بود این تحولات که بعداً با دعوت جدید ( الدعوة الجدیدة) نامورگردید، نزاریه را از جنبه عقیدتی نیز از مستعلویه که همچنان پیرو دعوت قدیم که دعوت اسماعیلیان فاطمی بودند، جدا ساخت. بزودی نزاریان، امامی در رأس جامعه خود پیدا کردند که مفسر و تأویل کننده شریعت بود و پیروانش را آنگونه که شایسته میدید، هدایت میکرد. نزاریان برخلاف مستعلویان نه تنها اهمیت و قدرت سیاسی کسب کردند، بلکه عقاید خویش را نیز در مواجهه با اوضاع و احوال مقتضیات دگرگون شونده، تکامل بخشیدند. نزاریان ایران که زبان فارسی را در آثار و تألیفات دینی خود بکار میبردند، علاقه زیادی به استنساخ و حفظ آثار قدیم ادبیات اسماعیلی که در دوره ی فاطمی بوجود آمده بود، نشان ندادند. این را نیز باید یادآور شد که نزاریان ایران در اواخر دوره ی الموت در حیات فرهنگی روزگار خود نقش فعال داشتند و میزبان عده یی از دانشمندان معروف مسلمان بودند و کتابخانه های مهمی از جمله کتابخانه اصلی نزاریان در الموت را توسعه دادند. (35)

ویژگیهای شخصیتی حسن صباح

حسن صباح که در رأس نهضت نزاری ایران قرار داشت، مردی براستی شگرف بود و ویژگیهای شخصیتی برجسته یی داشت. او سازمان دهنده یی با کفایت و سیاستمداری با استعداد و بینظیر بود، در همان حال متفکر و نویسنده یی بود که زندگی را بزهد و تقوی میگذرانید، مورخان ایرانی چند مورد از زهد و سختگیری او را نقل کرده اند. وی از قرار معلوم بر دوست و دشمن یکسان سختگیر بود و شیوه ی زندگی ساده و اسلامی که خود برگزیده بود برای جامعه نزاری بویژه در دولت خود مقرر داشته بود، با هیچکس مصالحه نمیکرد و از هیچکس درنمیگذشت، بخصوص برعایت وظیفه ی اسلامی و دینی امر به معروف و نهی از منکر اصرار داشت. (36) در طی سالیان درازی که در الموت گذرانید هرگز از قلعه بزیر نیامد، حتی از سرایی که محل سکونت او بود فقط یک بار یا دوبار برای رفتن به بام سرای، بیرون آمده بود، در تمام این دوره هیچکس آشکارا شراب ننوشید و نواختن آلات موسیقی قدغن بود. حسن هنگام محاصره ی الموت زن و دخترانش را به بردکوه فرستاد آنها در آنجا از راه نخ ریسی بسادگی امرار معاش میکردند و هرگز حسن آنان را به الموت برنگرداند. او پسر خود را نیز به این سیاست بقتل رسانید، محمد را به جرم شرب خمر و استاد حسین را به اتهام شرکت در قتل داعی حسین قائنی در قهستان، اتهامی که معلوم شد پایه و اساس نداشته و قاتل بعدها معلوم شد، بقتل رسانید. (37)
بهرحال دعوت اسماعیلی بشدت در مناطق شیوع پیدا کرد و در قهستان و دیلمان بدلیل وجود سنتهای پیشین شیعی، زمینه های مساعدی برای رشد و ترقی یافت. (38)
وی برای بسط قلمرو حکومت خود در سال 486 هـ .ق قصبه انجرود را گرفت و قوایی را که در قلعه اسماعیلیه جمع شده بودند، نابود کرد. در همان سال در طالقان یک لشگر ده هزار نفری را به فرماندهی ابومحمد زعفرانی از علمای برجسته حنفی ری که اغلبشان سنی و اهل ری بودند، شکست دادند. (39) جنگهای اینچنینی که جنگ عقیدتی دینی بود در سراسر دوران اسماعیلیه برپا بود. البته در بعضی مواقع حسن صباح طرفدارانی داشت که از مهلکه های مختلف وی را نجات دادند و بسیار شجاعانه از او دفاع و حراست نمودند، از جمله زمانی که سپاهیان سلجوقی قلعه ی الموت را محاصره کرده بودند، حسن از یکی از داعیان خود، بنام دهدار ابوعلی اردستانی که در قزوین اقامت داشت و بسیاری از مردم آنجا و نیز طالقان و ری و جاهای دیگر را به کیش اسماعیلیه درآورده بود، استمداد طلبید. داعی فوجی حدود سیصد تن از اسماعیلیان را گرد هم آورد، آنها خود را به قلعه الموت افکندند و ملزومات و ذخایر به قلعه بردند الموتیان که تقویت شده بودند با پشتیبانی عده یی از گرویدگان اسماعیلیه رودبار در آخر شعبان 485 هـ .ق شانه بر لشگر ارسلان تاش زدند و آنها را تار و مار ساختند و سپاه سلجوقی را وادار بعقب نشینی از الموت کردند. (40)
ولی از نظر اقتصادی وگذران زندگی، جامعه ی آن روز اسماعیلی به داعیان حسن صباح در سراسر ایران وابستگی داشت و از طریق آنان کمکهای بسیاری دریافت کرده بود، البته خود حسن صباح نیز پس از تسخیر قلعه الموت، به مرمت و تجدید ساختمان قلعه پرداخت. استحکامات آن را تعمیر و مخازن و منابع آب آن را اصلاح کرد، نیز شبکه آبیاری و کشت غلات را در دره ی الموت بسط و اصلاح کرد و درختان بسیار در آنجا کاشت که بعدها در جنگ با هلاکو از این درختان در بکارگیری تدابیر جنگی استفاده شد. (41)
از جهت سیاست داخلی، در این دوره، آمد و شدهای فرهنگی، سیاسی و تبادلات اقتصادی در دژها تنها بمنظور تحکیم مبانی اصول عقیدتی فقه و قدرت اقتصادی دستگاه و بمنظور رشد فکری گردانندگان آن انجام میشد، همواره در اطراف امام، شخصیتهای علمی، فرهنگی و مذهبی از ملل گوناگون چون ترکمان، هندو، فرق شیعه و سنی و ادیان دیگر پراکنده بودند. یکی از نمونه های بارز ارادت علاء الدین بشیخی ساکن قزوین بود که با در نظر گرفتن دشمنی شدید اهالی قزوین با اسماعیلیه میتوان تصور کرد که علاء الدین شیخ را واسطه ی ارتباط دستگاه خود با قزوینیان قرار داده بود. شیخ جمال الدین گیل از صوفیان معتبر زمان بود که با داعی اسماعیلی مکاتبه و مراوده داشت و علاء الدین سالانه پانصد دینار زر سرخ برای تأمین معاش او میفرستاد. مردم شیخ را سرزنش میکردند که از مال سینان که بسیار مرید وی بودند نمیخورد و از مال ملاحده میخورد شیخ میگفت: «نه ائمه دین، خون و مال ایشان را حلال میدانند، هر آیینه چون ایشان به ارادت خود میدهند دوبار حلال باشد». علاء الدین بخاطر او قزوینیان را به حال خود گذارده بود و میگفت: «اگر نه وجود او بودی خاک قزوین به توبره اسبان در قلعه می آوردمی.» (42) یکبار در حال مستی کاغذی از شیخ بدست او دادند، دستور داد حامل نامه را صد چوب زدند و گفت: ای نادان وقتی که مست باشم چگونه کاغذ شیخ را بدست من میدهی بگذار تا از خمار بیرون آیم و هوشیار و بیدار باشم آنگاه مکتوب او را بمن بده. (43)

خواجه نصیرالدین طوسی و تفکرات اسماعیلی او

قلعه های اسماعیلیان نزاری در اواخر دوره ی الموت بصورت مراکز پررونق فعالیتهای فکری و عقلانی درآمده بود و هیچ شاهد و مدرکی در دست نیست که نشان دهد، این دانشمندان را برخلاف میل و اراده خودشان در جامعه ی اسماعیلی نگه داشته، یا مجبور بقبول کیش اسماعیلی در طی اقامتشان در میان نزاریان کرده بودند. اگر چه در هنگام حمله ی مغول، خواجه نصیرالدین طوسی و چند تن دیگر که موقعیتی همچون شیخ طوسی داشتند برخلاف این، ادعا کردند. گمان میرود آنها بمیل و رضای خود میهمان نوازی نزاریان را پذیرفته بودند و در دوره ی ستر آزاد بودند که معتقدات دینی پیشین خود را حفظ کنند. (44)
ولی بنظر میرسد، این احتمال نیز وجود داشته باشد که دانشمندان یاد شده برخلاف میل باطنی، در میان اسماعیلیان آن روز زندگی میکردند و متأثر از روابط پیچیده ی سیاسی حاکم بر آن زمان بودند و در جاهای مختلف از جمله مکاتبات و در لابلای سطور نوشته های آنان این نارضایتی را میتوان حس کرد.
با وجود این، پیرامون وابستگی خواجه نصیرالدین طوسی به اسماعیلیان گفتگو فراوان است. خواجه نصیرالدین طوسی در ( 597 هـ .ق/ 1201 .م) در خانواده شیعی امامی در طوس (خراسان) بدنیا آمد. (45)
در ایام جوانی در حوالی سال 624 هـ .ق طوسی، بخدمت ناصرالدین عبدالرحیم بن ابومنصور محتشم یا رئیس نزاریان قهستان درآمد که خود مردی دانشمند بود. خواجه نصیرالدین در طی اقامت طولانی خود در قائن و دیگر پایگاههای نزاری در قهستان با محتشم ناصرالدین دوستی و الفت خاصی پیدا کرد و در سال 633 هـ .ق تألیف مهم خود در باب اخلاق را بنام اخلاق ناصری که در اصل دارای مقدمه اسماعیلی بود، به او اهدا کرد. پس از آن خواجه نصیرالدین به الموت رفت و از حمایت محمد سوم و جانشین او تا سقوط دولت نزاری در 654 هـ .ق بهره مند گشت. (46)
پس از سقوط الموت، خواجه نصیرالدین ادعا میکرد در میان نزاریان به اسارت نگه داشته شده از مناصحان مورد اعتماد فاتح مغول، هلاکوخان شد و هلاکو برای وی رصدخانه بزرگی در مراغه آذربایجان بنا کرد. خواجه مدتی در خدمت آباقاخان جانشین هلاکو در سلسله ایلخانان ایران بود و عاقبت در سال 672 هـ .ق در بغداد درگذشت به این ترتیب وی نزدیک به سی سال از عمر خود را در میان نزاریان که پربارترین دوره ی زندگی او بود گذرانیده است. در این دوره بود که آثار معروف خود اخلاق ناصری و اخلاق محتمشی را بنام محتشم قهستان و نیز رسالات متعددی در نجوم و فلسفه و کلام نوشت. کتاب روضة التعلیم، بزرگترین اثر او درباره ی عقاید اسماعیلیه و همچنین چند رساله کوتاهتر که صبغه ی اسماعیلی دارند، همه مربوط به این دوره هستند. علمای اثنی عشری که خواجه نصیرالدین را از همکیشان خود میدانند، مسرّانه منکر آنند که خواجه به کیش اسماعیلی درآمده بود و صحت انتساب رسالات اسماعیلی بدو را که در میان اسماعیلیان محفوظ مانده است، انکار میکنند. عده ی دیگری از نویسندگان دوازده امامی از جمله سرگذشتنامه نویسان ایرانی و معاصر وی بر این باورند که خواجه نصیرالدین طوسی بعنوان یک شیعه امامی تقیه میکرده و برای حفظ جان خود در دوره ی اسارتش در قلاع نزاری به تألیف آن کتب و رسالات پرداخته است. اما دلیلی وجود ندارد که در صحت سیر و سلوک خواجه که زندگینامه معنوی اوست تردید کنیم. در این رساله خواجه نصیرالدین طوسی حکایت میکند که چگونه پس از ناخرسندی اولیه اش در کلام و حکمت بلزوم پیروی از معلمی صادق و سازش ناپذیر که بتواند عقل را بکمال غایتش هدایت کند، پی برد از اینرو به اسماعیلیه که اهل تعلیم بودند، ملحق شد و امام آنها را شناخت. (47)
در همین سرگذشتنامه طوسی بیان میکند که چگونه تحت تأثیر تعالیم اسماعیلی شهرستانی معلم دایی پدرش که در ضمن معلم پدرش نیز بوده قرار گرفته بود. (48)
بهرحال وی سهم شایسته و مهمی در تکامل اندیشه اسماعیلی نزاری روزگار خود بویژه در ساختن و پرداختن عقیده ی ستر داشته است.
در واقع ما عرضه این عقیده را در نوشته های اسماعیلی او که تنها آثار موجود از دوره ی محمد سوم است بتفصیل مییابیم. (49)

عقاید اسماعیلیان

از مهمترین عقاید اسماعیلیان عقیده ی ستر است که ضمن اینکه اصلاح دینی حسنِ سوم را بیان میکرد، در عین حال تعبیر تازه یی از قیامت عرضه میداشت. برمبنای این تعبیر جدید، قیامت لزوماً آخرین رویداد تاریخ بشر نیست، بلکه حالت گذرایی از حیات است و هنگامی است که پرده تقیه برداشته میشود تا حقیقت برهمه آشکار شود. به این ترتیب، عینیت (یکسان بودن) میان شریعت و تقیه که در تعالیم حسن مستتر بود و همچنین عینیت میان قیامت و حقیقت نیز مورد تأکید قرار میگرفت. (50)
بموجب این بازنگری، الزام رعایت شریعت بشیوه ی اهل سنت بوسیله ی حسن سوم، بازگشت به تقیه، یعنی پنهان داشتن عقیده ی دینی واقعی خود از باب احتیاط در رجعت، بدوره ی ستر یعنی دوره یی که بار دیگر حقیقت در باطن نهفته میشود، تعبیر میگردید.
حالت قیامت میتوانست از جنبه ی اصولی بوسیله ی هر امام زمان به همه ی بشریت یا گروه گزیده یی از آنان، در هر زمانی که وی اراده کند اعطا شود، یا از آنها پس گرفته شود، در نتیجه به اراده امام، زندگی انسان میتواند میان دوره قیامت، یعنی هنگامی که حقیقت آشکار و ظاهر است و دوره ی ستر که حقیقت پنهان است، در گردش باشد. به این معنا حسن دوم، دوره ی کوتاهی از قیامت را عرضه داشت و حال آنکه حسن سوم آن دوره را پایان داد و دوره ی جدیدی از ستر را برقرار کرد که رعایت تقیه در آن الزام آور بود. از جمله، جلال الدین حسن، از ائمه قزوین دعوت بعمل آورد تا نمایندگانی بشهرها بفرستند و در کتابخانه هایی که از زمان حسن صباح بجای مانده و در نوع خود بینظیر بود، جستجو کنند و کتابهای خیالی و یا بقول رشیدالدین، الحادی را جدا سازند و از بین ببرند اسماعیلیان را مورد زور و زجر و توبیخ قرار داد، تا به احکام فرقه تسنن تن در دهند و فرایض آن را بجا آورند. (51)
این تناوب دوره های قیامت و ستر بر حسب تصمیم و اراده ی امامان میتوانست رخ دهد، زیرا هر امام بالقوه نیز بود، یعنی امام قائم. (52)
خواجه نصیرالدین طوسی، بروشنی با بیان اینکه دوره ی هر پیامبری که ظاهر شریعت در آن مرعی داشته میشود، دوره ی ستر خوانده میشود و دوره هر قائمی که حقایق شرایع در اختیار اوست، دوره ی قیامت نامیده میشود این توالی ادوار را روا میدارد. (53) رکن الدین برخلاف پدرش به روش ظهور روی آورد که آنهم نیم بند و توأم با تقیه بود.
بدین ترتیب عقاید اسماعیلیان در میان اقشار مختلف مردم الموت و قهستان دامغان نفوذ شایانی نموده و داعیان آنها در همه جای مملکت پراکنده بودند و عاملان وی در هر لحظه آماده بودند تا اوامر امام علی را عملی سازند فضای رعب آور و وحشتزایی فراهم شده بود و امنیت خاطر و آرامش جای خود را به تهدید و ارعاب داده بود. مردم قزوین که در جوار اسماعیلیان میزیستند هرچند «محصور اسماعیلیان» (54) نشدند ولی در شرایط ناامنی میزیستند سرانجام کار از حد طاقت گذشت؛ قاضی شمس الدین احمد الکافی قزوینی که از علمای بزرگ اهل تسنن و قاضی القضات شهر بود و پس از حمله مغول، چند بار بمغولستان سفر کرده بود، اینبار نیز از موقع جلوس منگوقاآن امپراتور جدید بر تخت سلطنت استفاده کرده و بار سفر به قراقروم را بست. یکی از روزها که میخواست بنزد وی بار یابد، خود را چون «ماهی جوشن پوش» کرد (55) تا اسماعیلیان را برانگیزد، در این مجلس قاضی با گستاخی شرحی از عجز و ناتوانی مغول در برابر دشمنان بیان داشت، بطوری که امپراتور پرسید «قاضی در مملکت ما چه عجز مشاهده کرده است که از این جنس کلمات موحش به زبان میراند.» قاضی شمس الدین گفت عجز برای این باشد که جماعتی ملاحده قلعه یی چند را بنا ساخته اند و دین جماعت برخلاف دین ترسایی و خلاف دین مسلمانی و مغولی است و مال شما را غرور میدهند و منتظر آنکه اگر دوست شما اندک فتور پذیرد آن جماعت از میان کوهها و قلاع خروج کنند باقیماندگان اهل اسلام را براندازند و از مسلمانی نشانی نگذارند. (56) از گفته ی قاضی چنین برمی آید که مغولان خصومت جدی با دین اسلام و مسلمانی ایرانیان نداشتند و صراحت گفته قاضی به طرفداری از دین و عقیده در آن مجلس بزرگ و رسمی، بسیار صریح و بیپرده عنوان شده است. نکته ی دیگر اشراف قاضی بر تمایلات مذهبی مغولان آن روزگار است که دین ترسایی و مغولی نیز در کلام خود گنجانیده است و اینکه قاضی مترجمی داشته یا نه، به چه زبانی صحبت کرده و در مجلس چه کسانی حضور داشتند در این واقعه مهم تاریخی قزوین، به آن اشاره نشده است.
قبلاً نیز بقول رشیدالدین «جمعی دادخواهان بلاد ملاحده خود را در نظر اشراف آورده بودند.» (57) همچنین بتازگی به خان خبر رسیده بود که چهل تن از فدائیان درکسوتهای گوناگون برای کشتن وی عازم قراقروم شده اند. (58) بنابراین او هلاکو را انتخاب نموده و برای رهبری یورش عظیم مغولان به وی فرمان رسمی داد.
تردیدها و ترددهای امام اسماعیلی، بیش از حد خویشتنداری مغول و همچنین نمایانگر اوضاع آشفته و تشتت افکار و دودستگی درون دژها بود. اسماعیلیان آموخته بودند که مقاومت بینتیجه است، زیرا به تجربه دریافته بودند که درحول جریان این ماجرا گذشته از مغولان، ایرانیان دست اندرکار نیز خواه شیعه خواه سنی، کمر بقتل آنان بسته اند. آنان فهمیده بودند دژهایشان بدون هیچ پشتیبانی در دنیای خارج هستند و با این وضع از بین خواهد رفت و سرانجام پایداری مردانه سرنشینان دژها روزی به آخر میرسد. (59)
پس ازنابودی اسماعیلیان و قتل عام دسته جمعی آنها، مسلمانان سنی مذهب سپاسگزاری خود را از مغولان بمناسبت این پیروزی چنین تبیین کردند:
هلاکو باستیصال آن قوم مضل ضال و طایفه ناپاک بیمناک که با ائمه اسلام دم مباهات میزدند منتّی عظیم و موهبتی جسیم سکان ربع سکون را ثابت فرمود، مسلمانان که در رباع و اصقاع از ترس کار و زنان ایشان، چون کار زنان احتجاب پیشه داشتند، مدعیست رفاهیت بستر استقامت فرش کردند. (60)
یا در جای دیگر گفته اند: «راستی آن بودکه این کار مرهم جراحتهای مسلمانی بود و تدارک خللهای دینی.» (61) همه بلندگویان سنی مذهب زمان بخصوص عطاملک جوینی شرکت فعالانه یی در پیشبرد کار مغول بر ضد اسماعیلیه داشته اند و با جمله های گوناگون مسرت خود را از این پیروزی اعلام نمودند، باستثنای رشدیدالدین فضل الله که بسیار عمیقتر از دیگران به این جریان نگاه میکند و با وجود شرح دادن مفصل وقایع، از فحوای عبارات وی نه تنها انتظار تثبیت و شادمانی احساس نمیشود، بلکه بنوعی تحسر و تأسف خود را نیز از نابودی این دستگاه بزرگ و شگفت بیان میکند، تا بدان حد که سرانجام خود را چنین تسلی خاطر میدهد؛ «خود کدام دولت است که عاقبت برنیفتاده و برنیفتد؟ ... یا کدام سعادت است که هبوط مذلت و انقراض نکشد» و یا «گویا پیمانه یی که بسرآمد و آتشی بود که برسوخت و منتفی گشت.» (62)
بهرحال این واقعه، از آنجا که بلحاظ تاریخی و عقیدتی از جایگاه والایی در بین مورخان ایران و جهان برخوردار است، میبایست بنحو شایسته برای شناساندن به علاقمندان، تلاش شود و در جهت کشف و ضبط و حفاری در محل زندگی آنان اقدام مقتضی صورت پذیرد و آن قلعه ها بازسازی شده جهت استفاده و بازدید توریستهای علاقمند قرار گیرد و تعاملات اسماعیلیان با سایر شهرهای آن روز مورد بررسی عمیقتر واقع شود.
در گیرودار جنب و جوشها و فعالیتهای شبانه روزی اهل تسنن و ابراز احساسات و شادمانی آنان بر نابودی اسماعیلیه با سکوتی مرموز و پرمعنا از جانب شیعیان دوازده امامی روبرو میشویم و از این سکوت به استنباطاتی دست مییابیم که جالب توجه و مهم مینماید. پیش از این متذکر شدیم که بعکس سنی مذهبان که دشمن شماره یک اسماعیلیه بشمار میرفتند، شیعیان دوازده امامی در طول تاریخ پر فراز و نشیب این فرقه نقش مؤثر و فعالی نداشتند و هر یک از دو فرقه تشیع، بدون اصطکاک با یکدیگر یک هدف مشترک را دنبال میکردند که همانا از بین بردن حکومتهای وقت و رسیدن به قدرت بود. برای نیل به این هدف هر دو راههای مشابهی را پیمودند؛ از جمله مبارزات مخفی، تکیه، اتکا بر نیروهای مردمی، گردآوری هرچه بیشتر نیرو و اتکا بر شهادت.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاریخ و تمدن ملل اسلامی
2. برهان قاطع، ج1، ص 114.
3. ابن اثیر، عزالدین، تاریخ الکامل، ج10، ص 131.
4. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، ص 358.
5. گلریز، محمدعلی؛ مینو، دریا، در باب الجنه، ص 507.
6. همان، ص 508.
7. مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ص1120.
8. تاریخ جهانگشای، ص 364؛ میرخواند، محمد بن خاوند شاه بن محمد، روضة الصفا، ص 635.
9. تاریخ جهانگشای، ص 356.
10. همان، ص 358؛ روضة الصفا، ص 636.
11. رشیدالدین، ص 518؛ تاریخ جهانگشای، ص 358؛ هدایة المؤمنین الطالبین، ص 90 و 91.
12. دفتری، فرهاد، تاریخ عقاید اسماعیلیه، ص 382.
13. هاجسن، مارشال، گ. س، فرقه اسماعیلیه، ص 87.
14. حافظ ابرو، تاریخ وصاف، ص 326 و 327.
15. ابن طقطقی، محمد بن علی، تاریخ الفخری، ص 27.
16. در تاریخ گزیده، (ص 5)، احمد ماکی آمده است.
17. سراج، منهاج، طبقات ناصری، ج2، ص 411- 414.
18. مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 206.
19. در تاریخ گزیده ص 653 آمده است.
20. تاریخ گزیده، ص 1120.
21. تاریخ جهانگشای جوینی، ص350؛ تاریخ گزیده، ص 1120، بیشکله دز از توابع طالقان آورده است.
22. تاریخ گزیده، ص 1120.
23. مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 207.
24. تاریخ وصاف، ص 570.
25. مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 380.
26. تاریخ جهانگشای، ص 388.
27. همان، ج3، ص 243 و 244.
28. تاریخ گزیده، ص 1124؛ منکبرنی، سیره جلال الدین منکبرنی، ص 238-240.
29. تاریخ گزیده، ص 518.
30. بیانی، شیرین، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، ص 123.
31. تاریخ جهانگشای، ص 362.
32. در همان صفحه آمده که بدرخواست خان مغول عازم شد.
33. تاریخ جهانگشای، ص 391.
34. اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفصل ایران، ص 177؛ طبقات ناصری، ج2، ص 697-701.
35. تاریخ مفصل ایران، ص 370.
36. لوئیس، برنارد، تاریخ اسماعیلیان، ص 186 و 187.
37. فضایی، یوسف، مذهب اسماعیلی و نهضت حسن صباح، ص 74 و 75.
38. مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 388.
39. تاریخ الکامل، ج11، ص 156؛ ابن الدواداری، کنز، ج7، ص 58؛ مقریزی، تاریخ مصر، ص 55 و 56، 62 و 63؛ همو، سلاطین ایوبی مصر، ص 44، 50 و 51.
40. تاریخ عقاید اسماعیلیه، ص 389.
41. دین و دولت در عهد مغول، ص 202.
42. تاریخ گزیده، ص 180 و 181.
43. زبدة التواریخ، ص 505؛ دین و دولت در عهد مغول، ص 208؛ تاریخ عقاید اسماعیلیه، ص 476.
44. مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 466.
45. همان، ص 466.
46. طباطبایی، سیدجواد، خواجه نظام الملک، ص 13 و 14.
47. سیر و سلوک طوسی، ص 28، 46، 51 و 52- 54 و 55؛ مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 466 و 477.
48. سیر و سلوک طوسی، ص 38.
49. فرقه اسماعیلیه، ص 255، 238.
50. قهستانی، ابواسحاق، هفت باب، ص 43؛ خواجه نظام الملک طوسی، روضة التعلیم، ص 62 و 63؛ مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ص 467.
51. دین و دولت در عهد مغول، ص197.
52. روضة التعلیم، ص 138؛ هفت باب، ص 38 و 39؛ خیرخواه هراتی، کلام پیر، ص 58.
53. روضة التعلیم، ص 67 و 68؛ هفت باب، ص 42 و 43؛ کلام پیر، ص 66 و 67.
54. نزهة القلوب، ص 100.
55. روضة الصفا، ص 889 و 890؛ دین و دولت در عهد مغول، ص 197.
56. جوزجانی، طبقات ناصری، ج2، ص 182.
57. تاریخ گزیده، ج1، ص 60.
58. دین و دولت در عهد مغول، ص 236 و 237.
59. همان، ج2، ص 241.
60. وصاف الحضره، تاریخ وصاف، ج1، ص 29.
61. تاریخ جهانگشای، ج3، ص 278.
62. تاریخ گزیده، ص 184، 194 و 195.

منابع تحقیق :

1. آشتیانی، اقبال، تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت، تهران، انتشارات امیرکبیر، ج1 و 2، 1347.
2. آیتی، عبدالحمید، تحریر تاریخ وصاف، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ2، 1372.
3. ابن اثیر، عزالدین، تاریخ الکامل، ترجمه محمدحسین روحانی، تهران، انتشارات اساطیر، ج12، چ1، 1370.
4. ابن طقطقی، محمد بن علی، تاریخ الفخری، تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1360.
5. برنارد لوئیس، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، انتشارات توس، 1362.
6. بیانی، شیرین، دین و دولت در عهد مغول، تهران، نشر مرکز دانشگاهی، 1371.
7. ـــ ، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران، انتشارات سمت، 1379.
8. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی، تهران، نشر دنیای کتاب، 1385.
9. حافظ ابرو، زبدة التواریخ، تصحیح کمال حاج سیدجوادی، تهران، سازمان چاپ انتشارات فرهنگ، چ1، 1372.
10. ــــ ، زبدة التواریخ، مقدمه و تصحیح کمال حاج سیدجوادی، تهران، نشر نی، 1372.
11. خیرخواه هراتی، کلام پیر، تهران، انتشارات طرح نو تدین، چ1، 1375
12. دفتری فرهاد، تاریخ عقاید اسماعیلیه، تهران، انتشارات طرح نو، تدین، چ1، 1375.
13. ــــ ، مختصری در تاریخ اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، چ1، 1378.
14. طباطبایی، سیدجواد، خواجه نظام الملک، انتشارات طرح نو، تدین، چ1، 1375.
15. فضایی، یوسف، مذهب اسماعیلی و نهضت حسن صباح، تهران، 1374.
16. قهستانی، ابواسحاق، هفت باب، کتابخانه ملی، 1385.
17. کاشانی، ابوالقاسم، مجمع التواریخ السلطانیه، ج3، باهتمام محمد مدرسی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364.
18. گلریز، محمدعلی؛ مینو در یا باب الجنه، قزوین، انتشارات طه، چ1، 1367.
19. لسترنج، ناینو، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1364.
20. مستوفی قزوینی، حمدالله بن ابی بکر بن احمد بن نصر، تاریخ گزیده فارس، حواشی به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362.
21.ــــ ، نزهة القلوب، تهران، نشر دنیای کتاب، چ1، 1363.
22. ــــ ، نزهة القلوب، به تصحیح محمد دبیرسیاقی، قزوین، نشرطه، 1378.
23. منکبرنی، سیره جلال الدین منکرنی، ترجمه محمدعلی ناصح، بکوشش خلیل خطیب، تهران، انتشارات مهارت، 1366.
24. ــــ ، تاریخ آل جلایر، ترجمه محمدعلی ناصح، تهران، انتشارات مهارت، چ2، 1366.
25. منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، نشر دنیای کتاب، ج1 و 2، 1363.
26. میرخواند، محمد بن خاوند شاه بن محمود، روضة الصفا، تصحیح جمشید کیان فر، تهران، نشر اساطیر، چ1، 1380.
27. ــــ ، روضة الصفا، تصحیح عباس زریاب، تهران، نشر اساطیر، چ1، 1373.
28. هاجسن، مارشال، گ. س، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، انتشارات فرانکلین، چ2، 1364.

1. مقریزی، تقی الدین احمد، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار، بیروت، دارالکتبه العلمیه، 1376.
2. مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار، (سلاطین ایوبی مصر)، ترجمه پرویز اتابکی، تصحیح کاستون ویت، قاهره، مکتبه الثقافه الدینیه، 1845م.

منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شیعی؛ باطنیه و اسماعیلیه، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول